ناگفته های پاییزی

ساخت وبلاگ


۱_ ایا به ندای قلبم توجه میکنم و با خود صادقم؟


۲_ایا زندگیم متمرکز بر چیزایی هست که واقعا برایم مهمند؟

۳_ایا همانی هستم که میخواهم باشم؟

              جواب:





"نه"جواب من به سه سوال بالا .....

ناگفته های پاییزی...
ما را در سایت ناگفته های پاییزی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amahdiyar58d بازدید : 24 تاريخ : يکشنبه 8 اسفند 1395 ساعت: 17:33

می دونی به چی فکر میکنم؟به اینکه هر آدمی یک رسالتی بر دوش داره.و هدفی از آفرینش اون شخص نزد آفریننده بوده!هر آدمی هم الکی و اتفاقی سرراه  یک آدم دیگه سبز نمیشه!هر آدمی هم الکی و شانسکی با یه آدم دیگه که هزاران کیلومتر ازش دوره هم فرکانس نیست.یه دست خیلی قوی این مهره ها رو کنار هم قرار میده.اون دست قوی با این کار اهدافی ر دنبال میکنه.حالا نمیدونم اون اهداف چیه؟آیا آشنایی دو شخص و نزدیکی شون به هم چه چیزی رو می خواد به اون دست قوی ثابت کنه؟اینحا دو سوال ذهن منو درگیر خودش می کنه:یک_آیا آزموده شویم چون یوسف و زلیخا و از این آزمون سربلند بیرون بیاییم و به شیطان درون خود سنگ بزنیم و خلاصی یابیم؟دو_آیا به رسالتی که به دوش من بود در قبال تو!... و یا به دوش تو بود در قبال من !پشت پا زدیم و راه رفتنی را در نیمه رها کردیم؟سخت ذهنم درگیره!!! ناگفته های پاییزی...ادامه مطلب
ما را در سایت ناگفته های پاییزی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amahdiyar58d بازدید : 21 تاريخ : يکشنبه 8 اسفند 1395 ساعت: 17:33

بعضی وقتا به موجودیت آدم فکر میکنم.به موجودی به نام انسان!می شینم فکر میکنم اول خودم رو مثلا یک موجود دیگه تصور میکنم که انسان نیستم و دقت میکنم به رفتارهای آدمهای اطرافم و حتی خودم.می بینم چه موجود عجیبیه این انسان .اندامهای بدنش جالب به نظرم میاد.مثلا حرکتهای دستش یا شکل پاها و صورتش و بینیش!فک میکنم چقدر این اندامها شکلای عجیب دارند و کارهای عجیبی هم انجام می دهند.دهان !یک حفره ی تاریک که به وسیله ی دو تکه گوشت قرمز رنگ  به نام لب پوشیده شده وقتی باز میشه دو ردیف شی سنگ مانند سفید دور تا دور دهن قرارد ارند یک تکه گوشت وسط دهان به اختیار می چرخه.و این حفره ی تاریک و عمیق به جاهایی راه داره که دیگه تا یک جایی به بعد چشم من قادر به دیدنش نیست.یا سر و صورت و چشمها و ابروها ! اصلا تک تک اعضا!حالا از نظر جسم و ظاهر که بی خیال قصه ی آدمیزاد میشم.میرسم به خصوصیات اخلاقی و درونیات انسانانسانها هر کدوم منحصر به فردند.هرکدوم اخلاق و رفتار خاص خودشون ر دارند.یکی خوش اخلاق و مهربان،رئوف و بخشنده صادق،و قابل اعتماد،بدون تکبر و افتاده.یکی درست برعکس مغرور،خودشیفته،و کلا از نظر بقیه ی انس ناگفته های پاییزی...ادامه مطلب
ما را در سایت ناگفته های پاییزی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amahdiyar58d بازدید : 23 تاريخ : يکشنبه 8 اسفند 1395 ساعت: 17:33

زخمی اگر بر قلب بنشیند،تو، نه می توانی زخم را از قلبت واکنی،نه می توانی قلبت را دور بیاندازی!"زخم" تکه ای از "قلبِ" توست،زخمو قلبتیکی هستند! "محمود دولت آبادی" از کتاب: جای خالی سلوچ ناگفته های پاییزی...ادامه مطلب
ما را در سایت ناگفته های پاییزی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amahdiyar58d بازدید : 20 تاريخ : يکشنبه 8 اسفند 1395 ساعت: 17:33

نذر کرده امیک روزی که خوشحال تر بودمبیایم و بنویسم کهزندگی را باید با لذت خوردکه ضربه های روی سر را باید آرام بوسیدو بعد لبخند زد و دوباره با شوق راه افتاد .یک روزی که خوشحال تر بودممی آیم و می نویسم که" این نیز بگذرد "مثل همیشه که همه چیز گذشته است وآب از آسیاب و طبل طوفان از نوا افتاده است.یک روزی که خوشحال تر بودمیک نقاشی از پاییز میگذارم ،که یادم بیاید زمستان تنها فصل زندگی نیستزندگی پاییز هم می شود ،رنگارنگ ، از همه رنگ ، بخر و ببر!یک روزی که خوشحال تر بودمنذرم را ادا می کنمتا روزهایی مثل حالاکه خستگی و ناتوانیلای دست و پایم پیچیده استبخوانمشان و یادم بیاید کههیچ بهار و پاییزی بی زمستان مزه نمی دهدو هیچ آسیاب آرامی بی طوفان."مهدی اخوان ثالث" ناگفته های پاییزی...ادامه مطلب
ما را در سایت ناگفته های پاییزی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amahdiyar58d بازدید : 16 تاريخ : يکشنبه 8 اسفند 1395 ساعت: 17:33

ای ساربان آهسته رو کآرام جانم می‌رودوآن دل که با خود داشتم با دلستانم می‌رودمن مانده‌ام مهجور از او بیچاره و رنجور از اوگویی که نیشی دور از او در استخوانم می‌رودگفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درونپنهان نمی‌ماند که خون بر آستانم می‌رودمحمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروانکز عشق آن سرو روان گویی روانم می‌روداو می‌رود دامن کشان من زهر تنهایی چشاندیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم می‌رودبرگشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشمچون مجمری پرآتشم کز سر دخانم می‌رودبا آن همه بیداد او وین عهد بی‌بنیاد اودر سینه دارم یاد او یا بر زبانم می‌رودبازآی و بر چشمم نشین ای دلستان نازنینکآشوب و فریاد از زمین بر آسمانم می‌رودشب تا سحر می‌نغنوم و اندرز کس می‌نشنوموین ره نه قاصد می‌روم کز کف عنانم می‌رودگفتم بگریم تا ابل چون خر فروماند به گلوین نیز نتوانم که دل با کاروانم می‌رودصبر از وصال یار من برگشتن از دلدار منگر چه نباشد کار من هم کار از آنم می‌روددر رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخنمن خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رودسعدی فغان از دست ما لایق نبود ای بی‌وفاطاقت نمیارم جفا کار از فغانم می‌رود پخش ناگفته های پاییزی...ادامه مطلب
ما را در سایت ناگفته های پاییزی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amahdiyar58d بازدید : 22 تاريخ : يکشنبه 8 اسفند 1395 ساعت: 17:33

شب از شب‌های پاییزی‌ست.از آن همدرد و با من مهربان شب‌های شک‌آور،ملول و خسته‌دل، گریان و طولانی.شبی که در گمانم من که آیا بر شبم گرید، چنین همدرد،و یا بر بامدام گرید، از من نیز پنهانی.و اینک (خیره در من مهربان) بینمکه دست سرد و خیس‌ش راچو بالشتی سیه زیر سرم ـ بالین سوداها ـ گذارد شبمن این می‌گویم و دنباله دارد شب.خموش و مهربان با منبه‌کردار پرستاری سیه پوشیده پیشاپیش، دل برکنده از بیمار،نشسته در کنارم، اشک بارد شب.من این می‌گویم و دنباله دارد شب.مهدی اخوان ثالث ناگفته های پاییزی...ادامه مطلب
ما را در سایت ناگفته های پاییزی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amahdiyar58d بازدید : 18 تاريخ : يکشنبه 8 اسفند 1395 ساعت: 17:33

مهدیار:مامان سروش ر می شناسی؟من:آره چطور؟مهدیار:با مامانش دوستی؟من:نه زیادمهدیار: میشه بریم خونشون؟من:نه  فک نکنم.مهدیار :میخوام ببینم اسم ایکس باکسش چیه؟چند خریده؟من:باشه یه روزی که دیدیمش ازش میپرسیم.مکالمه ی تکراری این روزهای مهدیارو من در مورد "سروش"...سروش :پسر دایی زنعموی مهدیار پسری همسن خودش تقریبا!روزها میگذرد و من.... ناگفته های پاییزی...ادامه مطلب
ما را در سایت ناگفته های پاییزی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amahdiyar58d بازدید : 22 تاريخ : يکشنبه 8 اسفند 1395 ساعت: 17:33

امروز روز عجیبی بود._احساس میکنم کافیه فقط بخوای .همه چی طبق روال و برنامه پیش میره.ولی یک سری اتفاق ها دست از سر من بر نمی داره.نیم ساعت مداوم تمرین کردم.باید نیم ساعت دیگه تا شب و فردا هم دوساعت تا اومدن استاد تمرین کنم.پایه ی نت ندارم که باید بخرم.صدای پای بهار به وضوح شنیده میشه.حس میکنم زمین با سرعت دور خورشید می چرخه !حس میکنم دلش میخواد خیلی زود دور جدید چرخش رو آغاز کنه.برای خونه تکونی هیچ تصمیمی ندارم که از کی شروع کنم.از عصرهای بدون تو بدم میاد. ناگفته های پاییزی...ادامه مطلب
ما را در سایت ناگفته های پاییزی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amahdiyar58d بازدید : 20 تاريخ : يکشنبه 8 اسفند 1395 ساعت: 17:33